کمیتهها برای خود تشکیلات قضایی مستقل راه انداخته بودند!
سیاسی
بزرگنمايي:
پیام آذری - مرحوم آیتالله مسلم ملکوتی (1303ش – 1393ش) امام جمعه تبریز، عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و عضو مجلس خبرگان رهبری بود. وی از حامیان امام خمینی در انقلاب اسلامی ایران بود و بعدها نماینده وی در تبریز شد. ملکوتی از سال 1360 تا 1373 امامت جمعه تبریز را به عهده داشت و بعد به قم بازگشت و به تدریس مشغول شد.
مسئولیتهای سیاسی اجتماعی او پس از انقلاب عبارتاند از : نمایندگی از طرف امام خمینی برای حل مشکلات مردم آذربایجان و زنجان، نماینده امام خمینی دراستان آذربایجان شرقی و امام جمعه تبریز از سال 1360ش پس از شهادت آیتالله مدنی، نمایندگی مردم آذربایجان شرقی در دوره اول و دوم مجلس خبرگان رهبری.
در بخشی از خاطرات مرحوم ملکوتی که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، روایتهای جالبی از وضعیت دادگاه انقلاب در تبریز وجود دارد که بخشی از آنها در ادامه میآید:
در تبریز وارد منزل آیتالله مدنى شدم. آن شب، ایشان میهمان یکى از تجار تبریز بود. بنده را هم با خود به آن میهمانى برد. با اینکه موافق این گونه میهمانىها نبودمـ حتى بعدآ هم که امام جمعهى تبریز شدم این میهمانىها را در سطح تبریز که مرسوم بود تعطیل کردمـ، ولى مرحوم آقاى مدنى سلیقهى خاص خودشان را داشتند؛ بنابراین، به احترام ایشان در آن میهمانى حاضر شدم. مشغول صرف شام بودیم که آقاى سید حسین موسوى پروندهاى را آورد و گفت: «این مورد اعدامى است، مىخواستم بفرستم به تهران در دیوان عالى کشور رسیدگى نهایى شود. با آقاى قدوسى تلفنى صحبت کردم، ایشان فرمود: فلانى (یعنى بنده) آنجا هست دیگر لازم نیست پرونده را به تهران بفرستید، همانجا فلانى امضا کند و شما حکم را اجرا نمایید.» گفتم: «آسید حسین الان که نمىشود، من دارم شام مىخورم. علاوه بر این، بایستى تمام پرونده را با دقت مطالعه کنم.» پرونده متعلق به پسر یکى از خوانین منطقهى هشترود بود. منظور اینکه آقاى موسوى، اولا از قضاوت سر در مىآورد، خودش جزو اساتید بود و شاید باب قضا را تدریس هم کرده بود. ثانیآ حداقل موارد مهم را با مسئولان رده بالاى قضایى در میان مىگذاشت و با تأیید و نظارت آنان عمل مىکرد.
حدود یک ماه در تبریز ماندم، دیدم مشکل در این شهر و حومه از جاى دیگر است. در تبریز تمرکز قضایى وجود ندارد. آقاى موسوى یک طرف ماجرا بود. در طرف دیگر حدود 12 مورد کمیتهى انقلاب در مناطق مختلف شهر استقرار داشتند و هر کدام تشکیلات قضایى مستقل به راه انداخته بودند. یعنى خودشان مىگرفتند، خودشان محاکمه مىکردند و خودشان هم متهم را زندانى و یا آزاد مىنمودند. حتى از کمیتهى مرکزى تهران هم تبعیت نمىکردند. در طرف سوم مرحوم شهید آیتالله مدنى به عنوان امام جمعه و سایر علماى اعلام بودند. بهتازگى سپاه هم تشکیل یافته بود، آن هم در این موارد مستقل عمل مىکرد. پیش از آقاى موسوى که سید علىنقى اردبیلى در دستگاه قضایى تبریز بود یک روز به قم آمد و در جلسهى جامعهى مدرسین که در منزل بنده برقرار بود، گزارش کار مىداد. او یکى از مشکلات تشکیلات قضایى در تبریز را همین موضوع عنوان کرد و مىگفت: «وقتى مجرمى را بازداشت مىکنم و حکم زندان او را صادر مىکنم، چند روز بعد متوجه مىشوم او به توصیه و حکم دیگرى از زندان آزاد شده است.» یعنى زندانها و بازداشتگاههاى تبریز در و پیکر نداشت. یکى از این طرف دستگیر و زندانى مىکرد، یکى هم از آن طرف تبرئه و آزاد مىنمود و بالعکس.
من دیدم شبیه مشکل زنجان را در تبریز هم داریم. تعدادى جوانان کمتجربه و احساساتى که اسلحه به دستشان افتاده است که بعضىها از روى صداقت، بعضىها هم تحت تأثیر افکار انحرافى منافقین و گروهکهاى دیگر قرار گرفته بودند. ناگهان مىریختند افرادى را به عنوان خان، مالک، سرمایهدار و فئودال، مصادرهى اموال مىکردند. بعضى از اینها هم خیلى مغرور بودند. نه تنها به حرف روحانیت گوش نمىدادند، بلکه علماى اعلام را به باد مسخره مىگرفتند. چند نفر از همین افراد که نمىخواهم نامشان را ببرم در منطقهى عشایرنشین پارسآباد و مغان، تعدادى از خوانین شاهسون را دستگیر کرده و به تبریز آورده بودند. بعد اموالشان را مصادره کرده و خودشان را هم مىخواستند محاکمه و اعدام کنند. تصورشان این بود که هر صاحب ملکى را باید کشت. یکى از این بیچارهها در منطقهى پارسآباد، گاودارى و چند گاو شیرده داشت که آن موقع آنها را از هلند یا استرالیا آورده بود. این افراد، گاوها را سر بریده و ذبح کرده و بعد گوشت آنها را یک کیلو، یک کیلو در میان مردم فقیر و مستضعف منطقه تقسیم کرده بودند. در نواحى هشترود، گوسفندان برخى اشخاص محترم را به همین بهانه مصادره کرده بودند. وقتى به مراغه رفتم، باغى را نشان دادند، مالک آن فرد محترمى بود. درختان آنجا را به مبلغ یکسوم قیمت واقعى فروخته و بعد خریدار، درختان آنجا را با اره برقى قطع کرده و برده بود. سپس اینها زمین آن را در میان مستضعفان براى خانهسازى تقسیم کرده بودند که خدا مىداند هیچ کدام این موارد، موافق با شریعت اسلام و آرمانهاى انقلاب و رهبرى نبود. به همین منظور روحانیون منطقه در مقابل اینها مىایستادند، ولى چون آنها قدرت داشتند و اسلحه در دست آنها بود نمىتوانست مانع از کارهاى خلاف شرع آنها بشود.
جالب اینکه بعضى از این افراد که در آن زمان این گونه مىزدند، مىکشتند، زندانى و ضرب و شتم مىکردند، الان مىبینم در بعضى روزنامهها شعار اصلاحطلبى مىدهند و صحبت از تسامح و تساهل به میان مىآورند. «نه به آن شورى شور، نه به این بىنمکى!!» اینها آن وقت، اینگونه در برابر روحانیت موضع مىگرفتند، امروز هم این گونه باز به جنگ روحانیت برخاستهاند. بنده در آن زمان با تمام وجود در مقابل تندروىهاى اینها ایستادم و جلسات متعددى با نیروهاى صالح و دلسوز در کمیته، سپاه و علماى اعلام و با حضور مسئولین قضایى برگزار کردم. با هماهنگىها و تلاشهایى که صورت گرفت، توانستم تا حدودى یک نوع تمرکز نسبى در دستگاه قضایى استان به وجود آورم و در نهایت دست این گونه افراد را از ارگانهاى انقلابى و جاهاى دیگر کوتاه کنم؛ البته آنها هم به این آسانى دست بردار نبودند. از در بیرون مىکردیم، از پنجره مىآمدند؛ به طورى که تا امروز هم حضور خود را در برخى جاهاى حساس حفظ کردهاند.
-
دوشنبه ۲۴ دي ۱۴۰۳ - ۲۲:۲۶:۳۶
-
۱۴ بازديد
-
-
پیام آذری
لینک کوتاه:
https://www.payameazari.ir/Fa/News/784194/