چند نکته درباره آیت الله احمدی میانجی در نقد مستند «میراث نورانی»
چهارشنبه 14 آذر 1403 - 11:24:03
|
|
پیام آذری - مشروح ایسن گفت و گو تقدیم خوانندگان می شود: با سلام و تشکر لطفا بفرمایید سابقه آشنایی شما با مرحوم آیتالله احمدی میانجی(ره) به چه زمانی برمیگردد؟ الحمدلله و الصلاه و السلام علی رسول الله و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین. روستای زادگاه مرحوم آیتالله آقای احمدی میانجی به روستای محل تولد ما نزدیک است و آشنایی ما با خاندان محترم آقای احمدی از آنجا شروع شده است. اسم آقای احمدی در محل ما به این صورت خیلی مشهور شده بود که ایشان یکی از علمای بزرگوار قم هستند و پدرشان هم یکی از علمای منطقه بود؛ به این مناسبت با خاندان آقای احمدی آشنا شدیم. اما آشنایی نزدیک ما به بهار سال 1343 یا 42 برمیگردد. من طلبه بودم و تقریباً 16سالم بود که آقای احمدی از قم آمده بودند میانه و از میانه هم برای یک کارهایی به تبریز تشریف آوردند. آنجا خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم فلانی هستم از فلان روستای میانه. ایشان هم به ما خیلی اظهار محبت و لطف کردند و در آن چند روز که در تبریز بودند، منزل یکی از علمای میانه به نام آقای میرقادر عظیمی که در تبریز ساکن بودند، اتراق داشتند، ولی تقریباً هر روز میآمدند مدرسه طالبیه پیش طلبهها و ما هم هر روز ایشان را میدیدیم. اولین آشنایی ما از آنجا شروع شد. یک سال و نیم بعد من به قم آمدم و دیگر چون فیالجمله آشنایی قبلی داشتیم، ارتباطمان خیلی نزدیک شد و تقریباً سایه آقای احمدی شدیم، در هرکجا میرفت حقیر هم حضور داشتم! شبها هم به نمازشان میرفتم؛ البته هنوز درسم به آن حد نرسیده بود که نزد ایشان درس بخوانم، ولی یک یا دو سال بعد بود که بخشی از کفایه را نزد ایشان خواندیم. خلاصه دیگر آشنایی ما به این صورت شروع شد و تا سال 1362 که من به تهران متقل شدم، حدود 20 سال مثل سایه ایشان بودم و هر روز 3-2 بار ایشان را میدیدم، نمازشان میرفتم و بعد از نماز تا در خانهشان با هم میرفتیم و از آنجا خداحافظی میکردم بر میگشتم. همچنین من در مدرسه آیتالله بروجردی- معروف به مدرسه «خان»- حجره داشتم و زیر همان حجره ما، یک حجره دیگری بود که آقای احمدی و دوستانشان از جمله حضرات آیات آقایان: روحانی، شبیری، آذری قمی و حقی سرابی در آنجا مباحثه میکردند و ظاهراً قبل از ظهر یک بحث فقه و بعد از ظهر یک بحث اصول داشتند؛ که من هم آن.جا میرفتم و بحث آن.ها را تماشا میکردم. اخیرا مستندی راجع به مرحوم آیتالله احمدیمیانجی منتشر شده است که به نظر میرسد ابهاماتی در آن باشد و خانواده ایشان هم بیانیهای صادر کردهاند و ایراداتی به مطلب مطروحه در آن گرفتهاند. حضرتعالی که از نزدیک با ایشان در ارتباط بودهاید، در رابطه با مستند مزبور توضیح میفرمایید؟ سازنده این مستند جوانی به نام آقای نوروزی بود، که خیلی هم زحمت کشیده است و زحمتشان قابل تقدیر است و من به عنوان یکی از دوستان و مریدان آقای احمدی از ایشان تشکر میکنم. منتهی در این مستند وقتی از اشخاص مختلفی مطلب میگیرند و نقد و جمعبندی میکنند و بعد به آن جایی که باید مستند پخش بشود، میبرند، آنها هم روی مستند نظراتی داشتند. من هم تصورم این بود که مستند باید جامعتر از این باشد؛ ولی وقتی آن را دیدم، همانطوری که فرمودید، خانواده ایشان هم به نظرشان اشکالاتی داشتند و نامه.ای به عنوان تکمله مستند نوشتند و تذکراتی راجع به بعضی نارساییها در این مستند مطرح کردند. یکی از اشکالات این است که این مستند درباره آقای احمدی میانجی است، ولی در وسط آن راجع به حزب خلق مسلمان و آقای شریعتمداری بحث میکند، که نه ارتباطی با این مستند داشت و نه آقای احمدی در اینباره چیزی گفته بود که اینها گفتههای ایشان را سند قرار بدهند و در مستند توضیح بدهند. یعنی حاشیه رفته و تقریباً یک چیز اضافی بود که خیلی خوشایند و مطلوب نبود. البته مطالبی که درباره خلق مسلمان هم گفتهاند، مطالب خوبی است و دروغ نیست، اما به این مستند ربط ندارد و در حقیقت آمدهاند به این مستند لحیم زدهاند، که این کار مناسب نبود. مسأله دیگر این است که در آن مستند چیزهایی نقل کردهاند که بعضی نقلها خیلی دقیق نیست.از جمله یک آقای بزرگواری نقل کرده است که «یک شب از طرف مأمورین دولتی آقای احمدی را گرفتند و به تبریز بردند و در حین بازداشت ایشان را کشیدند داخل کوچه و مثل یک گونی دستش را و سرش را گرفتند و تا سر خیابان کشیدند و آنجا داخل ماشین انداختند، که بر اثر این، دو- سه دنده ایشان شکسته شد» (نقل به مضمون). در صورتی که ماجرا به این صورت نبود؛ چون فردایش که آقای احمدی از تبریز برگشتند، بعد از برگشتن در راهپیمایی روز تاسوعا در میان جمعیت حضور پیدا کرد و کسی که دندهاش شکسته شده باشد، نمیتواند در راهپیمایی شرکت کند. البته طبیعی است که کماندوهای شاه که با صلوات و سلام نمیخواستند ایشان را ببرند، بله یقهاش را گرفته بودند و کشانکشان برده بودند و ایشان لطمه خورده بود، مثلاً پایشان به سنگ خورده بود، ولی شدت صدمات به این صورت که دنده ایشان بشکند، ظاهراً نباید صحیح باشد. در این جا برای نقل کامل تاریخ باید یادآوری کنم که مرحوم آقای سیدسجّاد حججی(رحمهالله علیه) را هم در همان شب گرفتند و هردو را باهم به تبریز بردند. اشکال سوم این است که آن آقای بزرگوار در ضمن صحبتهایش گفته است «میانه، مرکز افراد دارای اندیشه کمونیستی یا چپی بود»، در صورتی که این خیلی دقیق نیست و اینطور نبود که در آذربایجان، تنها میانه مرکز چپیها باشد، بلکه در شهرهای دیگر هم بود. بعد میگوید که «غلام یحیی دانشیان و جعفر پیشه-وری و اهل میانه بودند»، درحالی که او اهل میانه نبود و اهل سراب بود و هیچ ارتباطی با میانه نداشت. از اعضای حزب دمکرات آذربایجان که در این منطقه حکومت تشکیل دادند، تنها یک نفر میانهای بود به نام «عباسعلی پنبهای» که رئیس شهربانی حکومت شده بود اما سایرین میانهای نبودند و اهل جاهای دیگر بودند. علی أیّ حال، در این مستند مطلبی نقل کردهاند که بعضی از این مطالب خیلی دقیق نیست.یکی از آن مطالب هم این است که آن آقا نقل کرده است که آقای احمدی گفته است: « عقل میرحسین موسوی از دیانت او بیشتر است». در این باره من ابتدا توضیحی عرض کنم که آقای احمدی و آقای آسید جعفر کریمی(رحمه الله علیهما) از طرف جامعه مدرسین تعیین شده بودند که در یک جلسه اقتصادی در تهران شرکت کنند و شأن نزولش این بود که برخی اعضای دولت آقای مهندس موسوی شامل آقای عسگراولادی، آقای دکتر احمد توکلی و 2 نفر دیگر، از نظر فکر اقتصادی با مهندس موسوی و آقای بهزاد نبوی و دیگران اختلافنظر داشتند و این اختلاف جوری بود که قابلترمیم هم نبود و حتی بعد از بحثهای طولانی و شرکت و دخالت علما در این جلسات، باز هم نتواسنتند با هم کنار بیایند و حتی آنها یکبار رفتند و استعفایشان را به امام (رحمهالله علیه) دادند. در میان آن جمعی که در مقابل آقای مهندس موسوی بودند، عمده آقای عسگراولادی بود که پیرمردتر از اینها و خیلی مورد احترام علما و غیر علما بود. آقای عسگراولادی یکی دو بار در جلسه جامعه مدرسین شرکت کرده بود و آه ونالههایی را که داشته، با آنها در میان گذاشته و گفته بود دیدگاه اقتصادی این آقایان با ما نمیخواند. جامعه مدرسین هم به استناد به این گفتهها، آقای احمدی و آقای سید جعفر کریمی را انتخاب کردند که این دو بزرگوار بروند در آن جلسه شرکت کنند شاید به یک جایی و تفاهمی برسند و بتوانند این مسائل را حل کنند. آنطور که من یادم هست- من آن زمان مسئول دفتر آقای اردبیلی بودم- یک مرتبه هم آقای اردبیلی رفتند در آن جلسه شرکت کردند و یکی- دو دفعه هم آقای آذری قمی رفته بود در آن جلسه شرکت کرده بود. خلاصه بین طرفین اختلافنظر اقتصادی وجود داشت و این آقایان هم برای این میرفتند که یک تفاهمی ایجاد کنند، ولی متأسفانه به جایی نرسید و بعد هم آقای عسگراولادی و دوستانش استعفانامهای به امام داده بودند، که امام فرموده بود ببرید استعفا را به نخستوزیرتان بدهید نه به من! یعنی آنها وقتی از آن جا مأیوس شدند، از طرفی هم چون میخواستند فضایی علیه مهندس موسوی درست کنند، اما نتوانستند، آمدند استعفا دادند و از دولت خارج شدند. علیالقاعده در آن جلسات آقایان: سیدجعفر کریمی و احمدی میانجی طرف دیدگاه آقای عسگراولادی و رفقایش بودند. جامعه مدرسین اینها را فرستاده بودند که با آنها صحبت کنند و از دیدگاههای آقای عسگراولادی و همفکرانش دفاع کنند و خلاصه به جایی برسند؛ ولی ظاهراً به جایی نرسید. بعد طبیعی است که در این جلساتی که میرفتند و میآمدند، آقای احمدی هم لابد یک چیزهایی گفته باشند که علیه مهندس موسوی تلقی شود و این آقایی هم که نقل میکند: آقای احمدی گفت آقای مهندس موسوی چنین است، او هم خلاف نمیگوید و مطلبی که خود مرحوم آقای احمدی برای من نقل کرده و در ادامه به آن اشاره میکنم، خودش شاهد بر این است که آقای احمدی علیه دیدگاههای آقای مهندس موسوی صحبت کرده است و البته وقتی انسان به دیدگاه کسی اشکال میکند، نتیجتاً علیه او است. حالا آنچه که من میخواهم در اینجا نقل کنم و در تاریخ بماند این است که در سال 77 یک روز از تهران رفته بودم قم، رفتم خدمت آقای احمدی. آقای مهندس موسوی آن روزها رفته بود یکی از دانشگاهها سخنرانی کرده بود، و تیتر سخنرانیاش هم این بود: «توهم توطئه»؛ روزنامه جمهوری اسلامی سخنرانی آقای موسوی را در دو قسمت و در دو روز منتشر کرده بود. من رفتم به اطاقی که آقای احمدی آنجا از مهمانها پذیرایی میکرد، دیدم این روزنامه با همان تیتر روی فرش است. معلوم شد که آقای احمدی اینها را میخوانده است. بعد آقای احمدی (رحمهالله علیه) که آدم منصف، سالم و خیلی مهذبی بود و در این 40-30 سال من هیچ وقت غیبت کسی را از زبان ایشان نشنیدم، برگشت به من- به تناسب دیدگاهمان که میدانست من به آن دیدگاه نزدیکتر هستم- فرمود: شما با آقای مهندس موسوی ارتباط دارید؟ گفتم نه. بعد دیگر من سکوت کردم و نپرسیدم با آقای موسوی چه کار دارید؟ ایشان خودش بعد از لحظاتی دوباره برگشت فرمود: «من دلم میخواست از مهندس موسوی حلالیت بطلبم». این عین عبارت ایشان بود و خود این کلمه بیانگر این بود که آقای احمدی قبلاً درباره مهندس موسوی حرفهایی زده است و حالا میخواهد حلالیت بطلبد. منظورم این است که من آن گفته آن آقا را( در مستند) تکذیب نمیکنم و او هم در نقل خودشان صادق است، اما عرض می کنم بعداً دیدگاه آقای احمدی نسبت به آقای مهندس موسوی عوض شده بود و بینی و بینالله ایشان پیش من گفت «من می خواستم از آقای مهندس موسوی حلالیت بطلبم». ولی متأسفانه هیچ دیداری بین آقای احمدی و آقای مهندس موسوی پیش نیامد و بعید است که آقای احمدی به وسیله کسی دیگری هم این پیام را به آقای مهندس موسوی رسانده باشد. من هم آقای موسوی را ندیدم و ارتباطی نداشتیم که پیام ایشان را برسانم. مطلب دیگر این است که آقای جمالی داماد مرحوم آیتالله احمدی در این مستند نقل میکند که «وقتی به مرحوم آیتالله العظمی آقای شریعتمداری هم گفتند آقای احمدی بیانیه خلع مرجعیت شما را امضاء کرده است، آقای شریعتمداری گفت آقای احمدی اگر هم امضاء کرده، به تشخیصاش عمل کرده است» (نقل به مضمون)؛ در صورتی که این مطلب را اگر هم آقای شریعتمداری به کسی گفته باشد، این دیگر بیرون درز نمیشود! بعد از آنکه آقای شریعتمداری به عنوان خلع از مرجعیت و محصور شدند، دیگر کسی با ایشان ارتباط نداشت که بیاید بیرون نقل کند که آقای شریعتمدار گفت اگر آقای احمدی امضاء کرده باشد، چنین است و چنان! نمیدانم آقای جمالی از کجا نقل میکند و مستند حرف شان چیست؟ ولی در عین.حال میدانستم یقیناً آقای شریعتمداری به آقای احمدی خوشبین بود. آن وقتی هم که جامعه مدرسین گاهی میخواستند مطالبی به سمع آقای شریعتمداری برسانند، کسانی را که انتخاب میکردند و به خانه آقای شریعتمداری میفرستادند، که یکی از آنها آقای احمدی بود که ایشان گاهی تنها و گاهی هم با چند نفر از اعضای جامعه مدرسین، پیام جامعه مدرسین را پیش آقای شریعتمداری میآوردند. واقعاً آقای احمدی آن بیانیه خلع مرجعیت را امضاء کرده بودند؟ من این بخش را دقیقا نمیدانم. یکی از دوستان از قول آیت الله آقای شیخ حسن مجد از علمای برجسته ارومیه و از مدرسین خارج حوزه علمیه قم نقل کردند که آقای احمدی به آقای مجد فرموده بود که من آن بیانیه را امضا نکردم. آقای حاج آقا مهدی احمدی پسر ایشان هم نقل کردند که ایشان آن بیانیه را امضاء نکردهاند. اما این را من میدانم و بینی و بینالله الان شهادت میدهم که آن ایام من هنوز در قم بودم و در همسایگی حاج آقا منزل داشتم ناگهان زنگ خانه ما را زدند، آمدم بیرون، دیدم مرحوم آقای احمدی است. سلام و علیک کردیم. دیدم خیلی متأثر است، گفتم چه شده است؟ با حالت ناراحتی همین موضوع خلع مرجعیت آقای شریعتمداری را مطرح کردند. از این مطلب کشف می شود که ایشان در آن قضیه همراه نبودهاند، و گرنه ناراحتی ایشان چه معنا داشت؟! و لذا من همان موقع به ایشان گفتم که خیلی خوب، شما که نبودهاید، تکذیب کنید! آقای احمدی گفت « به این صورت نبود که تک تک امضاء کنند. معمولا یک مطلب در جامعه مدرسین مطرح میشود، بعد تصمیم میگیرند و چند نفر میروند بیانیه را تدوین میکنند و اعلان میکنند. لذا من هم تکذیب کنم فایده ندارد». بد نیست این مطلب را هم عرض کنم که آقای احمدی میانجی تابستانها اغلب به میانه میرفتند و آن وقت هم ایشان و آقای شریعتمداری نه تلفنی میشد صحبت کنند و نه اشخاصی رفت و آمد داشتند که پیامهای دو طرف را به دیگری برسانند. ما تابستانها سر هر ماه برای گرفتن شهریه به قم میآمدیم ، میدیدم آقای شریعتمداری به من سفارش میکند که اینها را به آقای احمدی بگو. گاهی هم آقای احمدی یک مطالبی میگفت و میفرمود این.ها را خدمت آقای شریعتمداری برسان، و من میرفتم میگفتم. بعد آقای احمدی در آن کتاب خاطراتی که مصاحبه کرد و تدوین شد، به این نکته اشاره دارند که ما با آقای شریعتمداری صحبت کرده بودیم که رد و بدل پیامها به وسیله نامه و تلفن نمیشود، شخصی را که هم شما او را میشناسید و هم ما میشناسیم و مورد اعتماد است تعیین کنیم که پیامهای ما را برساند. آنجا گفتهاند که مرتضی اشراقی را به عنوان رابط بین من و آقای شریعتمداری تعیین کرده بودیم که مطالب را به هم برسانیم. من هم در این رابطه خیلی مطالب دارم که آقای شریعتمداری گفته است اینها را به آقای احمدی برسانید یا آقای احمدی گفته است به آقای شریعتمداری برسانید. اگر نکتهای باقی است، بفرمایید. این را من بگویم که من از مهر 1343 که به قم وارد شدم تا سال 1362 که به تهران آمدم، خیلی زیاد با آقای احمدی مأنوس بودم و بعد از آمدن به تهران هم گرچه ارتباطمان کم شد، ولی تا وفات ایشان ارتباطمان ادامه داشت؛ بینی و بینالله در این مدت از این عالم بزرگوار نه تنها حرام، حتی یک مکروه هم من ندیدم. آقای احمدی به عنوان یک عالم بزرگوار و یک آیتالله در شهر میانه، در مسائل انقلاب هم در میانه یک وزنه بود. علی أی حال، در میانه بعد از پیروزی انقلاب بعضی حرکتهای انحرافی از طرف برخی افراد تندرو انجام گرفت که آقای احمدی خنثی¬کننده آن حرکات بود. البته تنها آقای احمدی نبود، علمای دیگر هم بودند، ولی آقای احمدی به عنوان یک عالم بزرگوار و مورد قبول مردم و جامعه، سایهاش سنگینتر از این حرفها بود که دیگران بیایند کارهایی انجام بدهند و ایشان مخالفت نکند. حتی در این مستند مرحوم آقای احمدی خودش نقل میکند یک آقایی در میانه بود که یقیاً ذرهای از مالش حلال نبود و کلّا حرام بود، حتی من نخواستم بگویم مال این آقا را هم بگیرند؛ برای این که بهانهای باشد که چپیها و انقلابیها به ثروتمندان حمله کنند و مال آنها را مصادره کنند. در تدوین تاریخ هم باید از افراط و تفریط دوری کرد. آقای احمدی کلّاً آدم معتدلی بود و افراطی یا تفرطی نبود. مثلاً بعضی از علما به آقای شریعتمداری خیلی نزدیک بودند، یا بعضی از علما به امام خمینی خیلی نزدیک بودند، اما آقای احمدی معتدل بود و علیه هیچ مرجع¬تقلیدی چیزی از ایشان نشنیدیم، یا نشنیدیم مثل دیگران به نفع مرجع تقلیدی سینه بزند و داد و فریاد راه بیندازد. آدم معتدلی بود؛ ایشان به امام معتقد بود، ولی اینطور نبود که علیه مرجعی حرف هایی بزند و دیگران این را عَلَم کنند بر علیه آن مرجع، بلکه برای مراجع دیگر هم احترام قائل میشد. اللهم إنا لانعلم منه خیرا.
http://www.Azari-Online.ir/fa/News/764465/چند-نکته-درباره-آیت-الله-احمدی-میانجی-در-نقد-مستند-«میراث-نورانی»
|